ژوان عزيزمژوان عزيزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

ژوان میعادگاه عشقمان

کیک 11 ماهگی ژوانی

  ای جانم عسلم قربون خوشحالیهات برم من... عزیزم چیزی تا تولدت نمونده ها...   ای دونم...   ژوان می خواد بره خونه مامانیش...     و اما الو کردن ژوان ...   دست کوچولو چقدر خوشگل گوشی رو می گیری تو دستت     این هم حرکتی که در شبانه روز هزار بار انجامش می دی.... دستت رو می گیری لبه میز تی وی و وای میسی... از کاری که کردی خوشحال می شی و ...   بعد  از اینکه خسته شدی به طور ناگهانی ولی با احتیاط می شینی...   تازگیها وقتی می خوایم بریم بیرون برای حاضر کردنت داستان داریم، مگه یه لحظه آروم می مونی تا لباس تنت کنم؟ ولی ...
31 ارديبهشت 1392

عکسهای ژوانی در ماه یازدهم

اینجا ژوان حاضر شده با مامی بره سر کار، آخه بعد از سفر عیدمون چون ژوان حدود یک ماهی روز و شب با من بود خیلی به من وابسته شده بود و با هیچ کس تنها نمی موند و من تصمیم گرفتم برای اینکه دوباره به مامان عادت کنه و ما رو کنار هم ببینه اون روز سه نفری بریم سر کار، ولی چشمتون روز بد نبینه که ژوان تمام راه برگشت رو  تا خونه گریه کرد و دوست داشت بیاد بغلم، من هم داشتم رانندگی می کردم و نمی تونستم بغلش کنم، جیگرم براش کباب شد، چه اشکی می ریخت نازدار... تازگیها هم که نمی ذاره هیچ کاری براش بکنم و دوست داره خودش کارهاشو بکنه، تا می آم موهای خوشگلشو برس بزنم زود برس رو ازم می گیره و ... آخه تو نفسمی دخترم... گاهی...
31 ارديبهشت 1392

اولین عیدی ژوان

وقتی به برنامه های عیدمون فکر می کنم دونه دونه یه چیزهایی یادم می آد که اینجا نگفته بودم. بعضی چیزها و خاطرات رو خیلی دوست دارم  که برات دقیق تعریف کنم، مخصوصا اولین های زندگیت رو.  الان داشتم به کادوی اولین تولد ژوانی فکر می کردم که یادم افتاد اولین عیدی اش رو هم خوبه اینجا  عکسش رو بذارم که براش یادگاری بمونه، ما آخرین روزهای سال، خیلی سرمون شلوغ بود و نتونستیم  عیدی ژوان رو بخریم.  بهتر هم شد چون چیزی رو که دوست داشتم به عنوان اولین عیدی به ژوان کادو بدیم تو کانادا پیدا کردم و از اونجا براش گرفتیم، یه گوزن چوبی راکینگ که یه جورایی سمبل اونجا هم هست... این هم عکسشه:   دو سه تا خاطره هم از اونجا دار...
23 ارديبهشت 1392

از پارسال تا امسال...

آخه دختر نازم تو داری با من چه می کنی؟ تو هنوز نمی دونی که وقتی صبح چشمهاتو باز می کنی و می بینی دو تا چشم درشت خوشگل قهوه ای دارن نگات می کنن و یه دست گرم کوچولو آروم روی صورتت حرکت می کنه یعنی چی؟ آره عزیز دلم، صبح زیبای امروز من اینجوری شروع شد، وقتی بیدار شدم دیدم تو هم بیداری و خیلی آروم و بی سر و صدا خیره شدی به من و داری صورتمو آروم لمس می کنی و ناز می کنی، من همه حرکات و کارهات رو عاشقانه دوست دارم عشق کوچولوی من... و باز هم یاد پارسال همچین روزهایی افتادم که خیلی از صبح ها با تکونها و حرکات نرم و موزون تو توی دلم بیدار می شدم و امسال نگاه زیبات رو هم دارم، دستهای گرمت رو هم دارم، پاهای کوچولوت رو که وقتی شیر می خوری و می خوابی و...
20 ارديبهشت 1392

سفر نوروزی ما: کانادا

امروز داشتم فکر می کردم که من چرا نمی تونم بیام وب ژوان رو آپ کنم؟ واقعا سرم شلوغه، از وقتی از مسافرت برگشتیم حدود دو هفته ای می گذره و من بالاخره تونستنم وقت پیدا کنم و چند تا از عکسهای ژوان رو بذارم. حرف برای گفتن خیلی دارم از جاهای دیدنی تورنتو، مالها، رستورانها و مهمونی هایی که رفتیم و امکانات و قوانین فوق العاده بشردوستانه کانادا، نمی دونم می رسم همه رو اینجا بگم یا نه، آخه ژوان حدود یک ساعتی می شه که خوابه و ممکنه کم کم بیدار شه تو این یک ساعت هم من حسابی درگیر مرتب کردن خونه بودم آخه امشب تولد پوریاس و ما مهمون داریم، بگذریم... این هم از عکسهای ژوان در سفر نوروزی ما:   فرودگاه امام، ژوان قبل از سو...
10 ارديبهشت 1392
1